که ریشه دار شده غصه ی نهانی من
شبی بیا و بیاور چراغ و آیینه
به خانه ای که ندیده ست شادمانی من
بیا و با من تنهای خسته خلوت کن
که سخت می گذرد بی تو زندگانی من
بیا به یاد همان عصر سرد پاییزی
که موج و ساحل و دریا همین نشانی من
من از تمام جهان محو و خیره در دریا
که بود موج هر آیینه چون جوانی من
نشسته بودم و با خویش فکر میکردم
که چیست رابطه موج و زندگانی من
نشسته بودم و یادت چو موج برمی خاست
نمیرسید ولی سمت کامرانی من
که آمدی تو نمیدانم از کدامین سمت
لبان به خنده گشودی به همزبانی من
به شانه ام سر خود را نهادی و گفتی
که چیست رابطه موج و دلستانی من
به چشم تو چو شدم خیره عشق را دیدم
که چون بهار خروشید بر خزانی من
تو را به نرمی باران و موج بوسیدم
تو مات بوسه و آن پاسخ نهانی من
محمد بیدخونی. پاییز 94. اصفهان
سروده های محمد بیدخونی...برچسب : نویسنده : neyghalama بازدید : 220