خسته از آواز تکرارم خسته از تکرار بی پایان
از تکاپوهای بی مقصد از هیاهوهای سرگردان
ناگزیرم از غمی دیرین گو کجایی ای بت شیرین
تا ببویم گیسوانت را کز دلم پر زد غم ایمان
آه ای رؤیای دور از دست بی تو شبهایم پر از درد است
من تو را میخواستم تنها از همه دنیای بی پایان
کاش با من مهربان بودی با دلم پروانه سان بودی
تا نمیرد شعله عشقم تا نمیرد بی تو شمع جان
محمد بیدخونی
١۴اسفند٩۵ اصفهان