محمد بیدخونی شنبه دوازدهم فروردین ۱۴۰۲، 10:23 تو ای نگارِ عزیزِ من! قرارِ روح و تنی جانادر این زمانۀ بیحرفی، شرارۀ سخنی جانابه جز تو دل به کسی هرگز نبستهام و نخواهم بستغم تو بسته به جان تا مرگ هماره چون کفنی جاناتو سربلند شدی هرجا در آزمون وفا و عشقتو سرفرازی و پابرجا نگار ممتحنی جانامن از خصال نکوی تو چه نکته و سخنی گویمکه چون طراوت بوی گل میان هر چمنی جاناسپندوار به شوق تو عنان خویش ز کف دادمتو آتشی که نمیمیری میان قلب منی جانامحمد بیدخونی۱۴۰۲/۱/۴#غزل #شعر_عاشقانه #محمد_بیدخونی بخوانید, ...ادامه مطلب
تو آمدی چو نسیم و بهار آوردی بهار پر ز گل و برگ و بار آوردی خوش آمدی تو به احیای باغ ای باران قدم به دیده نهادی بهار آوردی تویی چو صبح معطر که نور پاشیدی به شهر شب زدگان بوی یار آوردی چراغ عشق برافروختی به ظلمت شهر به سفره های تهیمان انار آوردی تو بوی خلوت شبهای انس میدادی که عطر عالم بالا نثار آوردی محمد بیدخونی,بوی یار می آید,بوی یار,بوی یار مهربان آید همی,بوی یار نیکی فیروزکوهی,بوي يار مي آيد,بوی خوش یار,بوی زلف یار,بوی تن یار,شعر بوی یار,بوی زلف یار آمد ...ادامه مطلب
شبی بیا تک و تنها به میهمانی منکه ریشه دار شده غصه ی نهانی منشبی بیا و بیاور چراغ و آیینهبه خانه ای که ندیده ست شادمانی منبیا و با من تنهای خسته خلوت کنکه سخت می گذرد بی تو زندگانی منبیا به یاد همان عصر سرد پاییزیکه موج و ساحل و دریا همین نشانی منمن از تمام جهان محو و خیره در دریاکه بود موج هر آیینه چون جوانی مننشسته بودم و با خویش فکر میکردمکه چیست رابطه موج و زندگانی مننشسته بودم و یادت چو موج برمی خاستنمیرسید ولی سمت کامرانی منکه آمدی تو نمیدانم از کدامین سمتلبان به خنده گشودی به همزبانی منبه شانه ام سر خود را نهادی و گفتیکه چیست رابطه موج و دلستانی , ...ادامه مطلب